تنگ بلور

ساخت وبلاگ
تعطیلات عید را در حالی شروع کردیم که روز قبلش به کیش رفته بودیم .کیش رفتیم . من و بلور و طلایی ما سه نفر . و طی 6 روزی که در کیش بودیم بهترین لحظات را سپری کردیم . در تمام روزهایمان کارن از طریق تماس ، پیام با ما بود . هر لحظه ، هر ساعت ، خودشم رفته بود شمال خونه ی مادرشینا . و کلی بعد از اینکه ما برگشتیم خونه برگشت . روزهای اول خیلی بی تاب بودم .و دلم میخاست دائما باهاش در تماس باشم اما از اونجا که من یه آدم افراط گرایی هستم و در ابراز عشق و علاقه افراط می کنم ، بعد از یه مدتی حس کردم که کاش بتونم خودم را کنترل کنم . و ازش فاصله بگیرم .اون آدم مهربونیه و تا حالا جز محبت کاری نکرده . نمیدونم بتونم توی این رابطه بمونم یا نه .  تنگ بلور ...ادامه مطلب
ما را در سایت تنگ بلور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bloureroya بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 27 آذر 1401 ساعت: 19:11

امروز از اون روزاس روزای سگی روزایی که توش خلقم تنگه ، دلم گرفته ، عصبانیم ، برزخم  ،برزخ . گاهی احساس می کنم چقدر تنها و بی پناهم سعی میکنم از آدمها توقع نداشته باشم . تا آسوده باشم . ولی گاهی ، حرفهاشون ، نگاه هاشون ، دلمو بدجوری یهویی میشکنه . بدجوری می شکنه . و اونوقته که چشمه ی اشکم سرریز بشه و صورتمو سیل ببره . دلم مامانو میخاد . دلم بچگیمو میخاد . روزهای سادگیمو میخاد . دلم حتا حتا حتا همون روزهایی که همه خاهرم را دوست داشتن و من محبوب نبودم را میخاد . دلم حتا روزهای مدرسه که دوست صمیمی و خوب نداشتم را میخاد . دلم حتا اتاقمو میخاد . همون اتاقی که ممد جرثقیل از حیاطشون به اتاق ما سرک می کشید و ما هوار می کشیدیم را میخاد .دلم میخاد با خاهرم از دست کمربند بابا توی توالت قایم شیم . دلم میخاد غصه هام همونقدر کوچیک باشن . همونقدر محدود باشن . دلم مامانمو میخاد که بگه رویا غصه نخور اگه خاله به تو شاباش نداد من خودم بهت میدم . دلم میخاد مامانم بیاد و بگه من خودم هستم . به کسی نیاز نداری . دلم مامانمو میخاد . دلم این بی کسیو ، بلاتکلیفیو ، بدبختی و بدنامیو ، بی آبرویی و بی کامی را نمیخاد . دلم بچگیمو میخاد . دلم حتا اونروزو میخاد . همون روز لعنتی مغازه ی احمد نه فرداشو میخام همونروز که بابام اومد و دست منو گرفت و از روی تخت بلندم کرد . دلم بچگیمو میخاد .  تنگ بلور ...ادامه مطلب
ما را در سایت تنگ بلور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bloureroya بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 27 آذر 1401 ساعت: 19:11

من معمولی هستم یک آدم معمولی یک قیافه ی معمولی ، خانواده ی معمولی ضریب هوشی معمولی کار معمولی با خیلی چیزهای دیگر که همه شان معمولی است . من یک مادر هم هستم . کامل نیستم ، گاه غذا می پزم گاه نهگاه به تکالیف فرزندانم رسیدگی می کنم گاه نه گاه با آنها به پارک و طبیعت می رویم و گاه فقط توی خانه غر می زنم سرشان که چرا وسایلشان همه جا پهن است که چرا مسئولیتهایشان را انجام نمی دهند که چرا حاضر جواب شده اند که چقدر انتظار دارند ...گاهی هم شادم می خندم ، می رقصم ، سربه سرشان می گذارم . من معمولی هستم . صبح تا شب من، مثل خیلی از اطرافیانم به کتاب و تکنولوژی گره نخورده من حتا کتابهایی را هم که خوانده ام گاه یادم می رود جزوه های زبانم هم همینطور ..چون من یک آدم معمولی هستم من معمولی هستم یک آدم معمولی یک قیافه ی معمولی دلم میخواست اینگونه نبودم . دلم میخواست به اندازه ی مریم میرزاخانی مایه فخر بودم و به اندازه ایلان ماسک باهوشدلم میخواست یک سرآشپز بودم و غذاهایم عالی بود . دلم میخواست به اندازه ی آنجلینا جولی زیبا و به اندازه ی جنیفرلوپز خوش اندام بودم . دلم میخواست معمولی نبودم . دلم میخواست یک نابغه ی مهربان پولدار عاشق فداکار بودم . من از معمولی بودن متنفرم . من از معمولی بودن متفنرم تنگ بلور ...ادامه مطلب
ما را در سایت تنگ بلور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bloureroya بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 27 آذر 1401 ساعت: 19:11